پرنده گفت:من اگر اواز نخوانم هیچ کس صدای پای تو را نمی شنود. شکوفه گفت:من اگر مشتم را باز نکنم هیچ کس بوی پیراهن تو را حس نمی کند .باد گفت :من اگر به همه جا سر نزنم خبر امدنت به هیچ کس نمی رسد.ماهی های قرمز گفتند: ما اگر به خیابان نیاییم هیچ کس یاد تو نمی افتد .دانه های گندم گفتند: ما اگر ارام ارام سبز نشویم و قد نکشیم هیچ کس منتظر تو نمی ماند . بهار چیزی نگفت تنها لبخند زد و ترانه های تازه ای توی نوک پرنده گذاشت. مشت شکوفه را به نرمی باز کرد.نشانی چند کوچه باغ را روی دست باد نوشت. اب تنگ ماهی ها ی قرمز را عوض کرد .و هر...